
قصیده ای در مدح مولای متقیان امام علی (ع) به قلم یکی از نوادگان عمر بن خطاب
صدای شیعه: تاکنون کتب، مقالات، اشعار و مطالب فراوانی درباره مولای متقیان، امام علی (ع) نگاشته شده است و نویسندگان و شاعران بسیاری تلاش کردهاند تا به اندازه وسع خود زوایای گوناگون زندگی و ابعاد شخصیتی آن حضرت را به تصویر بکشند. ادبیات علوی، ادبیاتی سرشار از مناقب بی پایان امام علی (ع) است که تا کنون قلمهای فراوانی را به ذکر نام مولای جان و جهان واداشته است. گستره این ادبیات چنان است که میبینیم نه تنها ادیبان شیعه، که حتی شاعران و ادیبانی از آیینها و مذاهب مختلف در مقابل ویژگیهای بیهمتای حضرتش سرتعظیم فرود آورده و زبان به مدح او گشودهاند، و قصیدههای خود را به معنا و مفهوم عظیمی چون او آراستهاند.
عبدالباقي بن سليمان بن احمد عمري فاروقي موصلي، یکی از این شاعران است. وی یکی از مشهورترین شاعران قرن سیزدهم هجری، و یکی از ادبای بزرگ عراق در زمان عثمانی است. نسب او به عمر بن خطاب میرسد. وی قصیدهای در مدح مولای متقیان امام علی (ع) دارد که ترجمه آن به دوستداران حضرتش تقدیم میشود:
تو آن والایی هستی که از هر والایی برتر است؛ کسی که در قلب شهر مکه در میان خانه خدا متولد شد.
تو آن شجاعی هستی که شجاعتت موجب میشود «برج اسد» هم در برابر تو فرومایه و سرخورده باشد.
تو آن دری هستی که مقام و منزلت نگهبانش چنان متعالی است که تنها دست روح القدس آن را کوفته است.
تو آن کسی هستی که درونت لبریز از حکمتها است؛ چنانکه فلک الافلاک با تمام وسعتش تنها یکدهم آن است.
تو آن شیر دلاوری هستی که چنگال قدرتش شرک را ریشهکن کرده است.
تو آن نقطه باء بسم الله هستی که با وجود یگانه بودنش تمام قرآن کریم را در خود جای داده است.
تو (ای دادرسترین مردم بر اساس عدالت) و حق همراه یکدیگرید و در روز محشر با هم محشور خواهید شد.
تو همزاد پیامبر هستی؛ کسی که خداوند تنها تفاوت او را با پیامبر ان در نبوت قرار داده است.
تو داماد کسی هستی که به سنتهای الهی هدایت میکند؛ سنتهایی که هر که از آنها منحرف شود از هدایت باز میماند.
تو شمشیری هستی که گاهی مرزها را آبیاری میکند و گاهی فطرتها را شفا میبخشد.
تو تکیهگاه پناهندهای هستی که به او پناه آورده و پناهگاه کسی هستی که روزگار او را میترساند.
تو کسی هستی که آنکس که به کرم تو طمع کرده باشد، عزّت مییابد و آنکس که به بخشش غیر تو قانع باشد، به ذلت میرسد.
تو کسی هستی که غلاف شمشیرت کفر را چون ماری که زبان بیرون آورده و فش فش میکند، میبلعد، همانطور که وقتی شمشیر بر پیکر دشمن فرود میآید، مکر کافران را فرو مینشاند.
تو سرچشمه یقین هستی که اگر پردهها برداشته شود ذرهای به یقین او افزوده نمیشود
تو کسی هستی که اصل و نسبی والا دارد، و خاندانی دارد که همگی در اوج والایی بودهاند.
تو درخشش شکوه و بزرگی در طول زمانها هستی، که این دو در طی روزگاران به هم پیوستهاند و هیچگاه از هم جدا نشدهاند.
تو کسی هستی که دین اسلام را بیدریغ حمایت کردی، و ردای حمایت بر دین پوشاندی و دین حمایت شد.
تو کسی هستی که دین مبین اسلام، با شهادت او و فرزندانش داغدار شد.
تو کسی هستی که از وجود او صبح از فرق سر تاریکی بیرون کشیده میشود.
تو کسی هستی که در جایی قدم گذاشتی، که جایگاه دست خداوند رحمان بود.
تو نخستین کسی هستی که همراه پیامبر اکرم رو به هر دو قبله (بیت المقدس و کعبه) نماز خواند و رکوع به جای آورد.
تو کسی هستی که در شب هجرت پیامبر از مکه به مدینه در بستر او خوابید.
تو کسی هستی که آثار مقام و منزلت والایت تا آسمان بالا رفته و در برابر آن، قدر و منزلت آسمان کاسته شده است.
تو کسی هستی که آثار مقام و منزلتش وقتی سر به آسمان برد، فروغ را از آسمان گرفت.
تو کسی هستی که آرام و استوار با لشکرهای کفر مقابله میکرد و آنان را به زانو درآورد.
تو کسی هستی که در راه خداوند دست به هر کار و هر اقدامی زده است.
درباره کفر با شمشیر چنان حکم کردی، که اگر روزی آن را بر شانه افلاک فرود آوری، فرومیریزد.
شمشیری خمیده که در فرورفتگیاش موجی به نظر میرسد که نزدیک است بر آفاق فرود آید.
از غلاف این شمشیر آتشی خالص جاری کردی که کفر از صافی آن جرعههایی نوشید.
کبوتران، مرگ را از زبان آتش این شمشیر که بر سر کافران فرود آمد، حکایت کردند.
شمشیری که تا وقتی در جنگ نهروان آن را در نهری از خون وارد کردی، عطش تشنگیاش بر طرف نشد.
با ذوالفقارت کمر مکر و حیلهها را شکستی و سوء و بدی را راندی و آنها رانده شدند.
شمشیر تو اراده کرد تا در شبِ آکنده از غبار درخشندگی را از زبان صبح روایت کند که زبانه کشید.
تو با روشنی بیماری دلها را درمان کردی و اگر به جز آن راه دیگری بهکار میگرفتی سودمند واقع نمیشد.
در قلعه خیبر حتی اگر میخهایش مانند ستارگان تا قطب کشیده شده بودند باز هم آن را از جا میکندی.
در روز جنگ بدر در هنگامه تو، گویی خورشید نیمروز با درخشش بدر تمام رقابت میکرد.
درود بر تو باد که تو سرآمد جوانمردان هستی و در گهواره هدایت از سینه فاطمه بنت اسد شیر نوشیده است.
تو در دامان کسی رشد کردهای که دامان بزرگ حجتی (قرآن) بود که تمامیت دلیل و راهنمایی در آن بود.
تو به دست طه و حبیب خداوند تربیت شدهای، و کسی که چنین کسی مربی او باشد انسان برجستهای است.
تو کسی هستی که مولایش او را سرپرستی کرده و حق را در مورد امتش، جدش، و پدرت رعایت کرده است.
پیامبر با تو پیمان برادری بست؛ پیامبر والامقامی که جز تو کسی همرتبهاش نبود که با وی پیمان برادری ببندد.
مادرت که خود دختر «اسد» بود، تو را «حیدر» نامید، چه شرافتمند است شیرزنی که چنین شیرمردی بزاید.
تو به همراه رسول خدا و پاره تنش فاطمه و نور دو چشمانش زیر عبا جمع شدید.
اگر روز عاشورا برای آنان غمگساری میکردی، تنها به خدا میتوان گله کرد که غیر از خدا هیچ نیست.
ای کسی که کریم هستی، در جنگ صفین با تو غدر ورزیدند و خدعه کردند، و با کریم چون خدعه کنند، آن را میپذیرد.
نهج البلاغه هدایتگری است که از تو به ما رسیده و ریشه گمراهی را برکنده و آن را سرکوب کرده است.
چه بسیار سخنوریها که بر فراز منبرها به واسطه نهج البلاغه شگفت و مبهوت ماندند و یاران رقابت با آن را نداشتند.
تو همچون ملکه کندوی زنبوران عسل هستی که مؤمنین به هر سمتی که رو کنی، همه در تبعیت از تو به همان سمت رو میکنند.
خداوند فضایلی را که در مخلوقاتش پراکنده، همه را یک جا در وجود تو قرار داده است.
ای ابالحسین من مدیحهگوی توام که نیکو و دلپسند تو را ستودهام و پیوسته در سرودن مدیحه دست به خلاقیت میزنم.
کسی که برای به دست آوردن بلندی و رفعت دست به ابتکار بزند، حمد و مدیحهاش خلاقانه میشود.
عذر میخواهم زیرا در ستودن او ناتوانم، و هر گاه از تعیین حدودی برای ستودنش ناتوان میشدم، این حدود گستردتر میشد.
رونق ذات ستایش در رفعت و بلندی تو قرار دارد، و در همه روزگاران همچون شبنم روشن و زلال است.
ستایشی که تمام حروف برای سرودن آن سر تعظیم فرود آورده و هر صدایی برای دکلمه کردن آن به خاموشی گراییده است.
به واسطه این ستایشها عدهای از همنشینان من گمان میکنند که من شیعه او هستم.
این ستایش از صمیم قلب پدید آمده و اندیشه آن را تراوش کرده است.
ورقهای آن باعث شادمانی چشمهایی شدند که به شعر نگاه کردهاند و دیدن آن خوشحالشان کرده است.
بهار معانی در دشتهای مدح او ماندگار شده است، و دام اندیشهها آنجا که بهار آنجا گذارند مشغول چراست.
در هر شاهبیت معانی مدح او دری است که تک مصراعش خیال را به جنون کشانده است.
اندیشهای از مطالعه به او افزوده نشد مگر اینکه افزوده شد و اندیشههای من بیشتر به او حریص شد.
هیچ زیبندهای به او سرنسپرده است، مگر اینکه شاهد درخششی بوده که تابیدن گرفته است.
دل، پاره پارههای سوخته آن را به آغوش نکشیده مگر اینکه شعلههایش او را به آتش کشیده است.
هیچ چشمی از سخنانی که در آنها نام او برده میشد نگریست، مگر اینکه خاطرات خود را از آن اشکها آبیاری کرد.
هیچکس برای رسیدن به او سوار بر مرکب نشد جز آن که به گرد او نرسید و خوار شد.
او دریای گستردهای است که در سرحدش گلوگاهی دارد که بیدغدغه میتواند آب هفت دریا را بنوشد.
ای جان جهانیان فدایت، ثنایی را که عالم بالا نظیرش را نشنیده پذیرا باش.
تا زمانی که خورشید غروب و ماه طلوع میکند باشکوهترین سلام خداوند بر تو باد.
و تا وقتی که پرندهای طوقدار بر فراز شاخه از اندوه می نالد، باشکوهترین سلام خدا بر خاندان گرامی تو باد.
برگردان: الف. خواجهزاده
انتهای پیام