(
امتیاز از
)

آشنايي با جنگ رواني
جنگ رواني پيشينه اي بسيار طولاني دارد؛ چرا که انسانها براي تحت تأثير قرار دادن طرف مقابل به شيوهها و ترفندهايي متوسل ميشدند و اين فعاليت از ارتباط چهره به چهره دو فرد گرفته تا اجتماعات کوچک و بزرگتر بوده است. همين نوع فعاليتها و اقدامات در زمانهاي خاص همچون بحرانها، جنگها، نزاعهاي محلي به صورت مختلف و گوناگوني اتفاق افتاده است. دستکاري احساسات افراد، همواره در جنگها و نزاعها، در شکل گيري و سقوط حکومتها، عنصري تعيين کننده به شمار ميآمده است، اما اصطلاح جنگ رواني در جنگ جهاني دوم در آمريکا رواج يافت. هرچند که در دهه بعد از جنگ جهاني دوم، اين واژه در محافل علمي آمريکا و اروپا رواج گسترده اي داشت؛ با اين حال معناي آن روشن نبوده و نگرشهاي مختلفي در مورد ماهيت و حدود و ثغور آن وجود داشته است. برخي، معناي آن را به فعاليتهايي که در قلمرو نيروهاي مسلح قرار دارد، محدود ميکنند، اما معناي گسترده تر و متفاوت ديگري نيز از جنگ رواني در مطبوعات علمي و عمومي مطرح شده است. در هر برههاي، اين واژه مترادف اصطلاحاتي نظير تعليم و تربيت يا جهت دهي سياسي، ترغيب سياسي، تهاجم غير مستقيم، منازعه طولاني يا استراتژي براندازي به کار رفته است.
از آنجا که در مورد حوزه فعاليتهاي مربوط به جنگ رواني و حد و مرز آن، اتفاق نظر وجود ندارد، در ارائه تعريف روشن و مشخصي براي اين نوع جنگ نيز اختلاف نظر ديده ميشود. اين اختلاف نظر حتي در سازمانهاي مختلف، در يک دولت واحد نيز وجود داشته و هر سازمان، اين مفهوم را به شکل ديگري تعبير و تفسير ميکند.
فولر (Fuller)، مورخ و تحليلگر نظامي بريتانيايي، اولين کسي است که اصطلاح جنگ رواني را در سال 1920 به کاربرد؛ هرچند که اقدامات نهفته در دل اين اصطلاح، سابقه اي باستاني دارد. فولر در بحث پيرامون نتايجي که ميتوان از پيشرفتهاي تکنولوژي نظامي در جنگ جهاني اول گرفت، ادعا ميکند که وسايل سنتي جنگ ممکن است جاي خود را به جنگ رواني به معني واقعي کلمه بدهد که در آن از سلاح استفاده نميشود و به جاي آن، اقداماتي نظير زايل کردن خرد انساني، مغشوش کردن هوش انساني و مضمحل کردن حيات معنوي و اخلاقي يک ملت، به وسيله نفوذ در اراده آنها انجام ميشود. در آن زمان، استفاده فولر از واژه جنگ رواني در محافل نظامي و علمي بريتانيا و آمريکا، توجه چنداني را به خود جلب نکرد. در ژانويه 1940 با انتشار مقاله اي با عنوان «جنگ رواني و چگونگي به راه اندازي آن»، اين اصطلاح براي اولين بار وارد ادبيات آمريکا شد» (داقرتي، 1377، ص13).
نصر از اولين تعريفهايي ياد مي کند که براي جنگ رواني عنوان شد و مورد قبول نيروهاي مسلح آمريکا قرارگرفت. او در مورد اين تعريف مي نويسد: «جنگ رواني يعني استفاده از هر نوع وسيله اي به منظور تاثير گذاري بر روحيه و رفتار يک گروه، با هدف نظامي مشخص». در پايان جنگ جهاني دوم، اين اصطلاح در فرهنگ لغت وبستر وارد شد و بخشي از عبارت پردازيهاي سياسي و نظامي آن زمان را تشکيل داد. نصر همچنين در مورد يک نسخه خطي مي نويسد که تو.سط نيروي دريايي آمريکا در سال 1946چاپ شده و در سال 1950 در نگارش آن تجديد نظر شده است. در اين کتاب، جنگ رواني به اين شرح آمده است: «وظيفه عمده جنگ رواني، تحميل اراده ما بر دشمن است، به منظور حاکم شدن بر اعمال آنان از راههايي غير از راههاي نظامي و وسايلي غير از وسايل اقتصادي» (نصر، 1380، ص85 ). همچنين در مارس 1955 وزارت جنگ آمريکا دست به انتشار کتابي با عنوان «در صحنه نبرد» زد که شامل جديدترين ديدگاه هاي رسمي در خصوص مفاهيم جنگ و مبادي جنگ رواني بود. جنگ رواني در اين کتاب چنين تعريف شده بود: «جنگ رواني، استفاده برنامه ريزي شده از تبليغات و ساير اعمالي است که قبل از هر چيز، با هدف تاثير بر نظرات، احساسات، مواضع و رفتار جوامع دشمن، بي طرف يا دوست و به شيوه اي خاص براي دستيابي به هدف ملي صورت ميگيرد.» در اين تعريف، استفاده از جنگ رواني به زمان جنگ يا زمان اعلام وضع فوقالعاده محدود نميشود و به استفادهي برنامه ريزي شده و ساير فعاليتها اشاره شده است. عمليات مربوط به جنگ رواني ممکن است کوتاه مدت يا دراز مدت باشد که انواع فعاليتهاي کوتاه مدت آن موارد زير را شامل مي شود:
- تبليغات راهبردي
- تبليغات جنگي
- نشر خبر
- فريب دشمن به روشي منظم ودقيق
- تبليغات سري
جنگ رواني دراز مدت، شامل نشر خبر به روش مستمر و با استفاده از وسايل مختلف و با هدف کمک به سياست خارجي دولت و بالابردن شهرت و اعتبار آن و دستيابي به دوستي و تاييد است. شايد بهترين تعريفها براي جنگ رواني و نظامي، تعريفي باشد که پل لاينبرگر (Paul Laeinberger) از نويسندگان پيشرو در اين مبحث، به رشته تحرير درآورده است. او در کتاب مشهور خود به نام «جنگ رواني» که در سال 1954 به چاپ رسيد، جنگ رواني را در معناي محدود آن تعريف ميکند: «جنگ رواني استفاده ازتبليغات برضد دشمن، همراه با اقدامات عملي است که داراي ماهيت نظامي، اقتصادي يا سياسي است.» او سپس تبليغات نظامي را به عنوان استفاده برنامه ريزي شده هريک از انواع ارتباطات، به منظور تاثير بر افکار و عواطف يک گروه دشمن، بي طرف يا دوست، در جهت رسيدن به هدف استراتژيک يا تاکتيکي معين» تعريف ميکند. اما لاينبرگر، جنگ رواني را در معناي وسيع آن، به عنوان کاربرد قسمتهاي روانشناسي به منظور کمک به کوششهايي که در عرصه امور سياسي، اقتصادي و نظامي صورت ميگيرد، تعريف ميکند و صاحبنظران در اين موضوع، مانند هارولد لاسول (Lasswell) و ادوارد بارت (Barth) به بحث در مورد سلاحهاي چهارگانه اي که سياست خارجي ايالات متحده در اختيار دارد، يعني سلاحهاي ديپلماتيک، نظامي، اقتصادي و تبليغاتي پرداختند.
سرانجام جنگ رواني اين معني را يافت: «نزاعي براي دستيابي به افکار مردم و اراده آنها» اين معني را آيزنهاور هنگام سخنراني مشهور خود در مبارزه انتخاباتي اش در اکتبر 1952 در سانفرانسيسکو بيان کرد و چنين توضيح داد: «لازم است که ما سياست خارجي خود را به گونه اي شکل دهيم که با استراتژي واحد و منسجم جنگ سرد هماهنگ باشد... لازم است که در اين جنگ سرد و در ضمير و عزم خويش، جوياي فرصتي باشيم که بدون خسارتهاي جاني، ما را به پيروزي رساند و در نبرد براي حفظ صلح پيروز گرداند.» (نصر، 1380، صص81-91). داقرتي از اجماعي مي گويد که دو دهه پس از جنگ جهاني دوم بين دکترينهاي رواني(در مورد ماهيت، کاربرد و نقش آنها در روابط بين الملل مدرن) در آمريکا و اروپا بوجود آمد. به عقيده او، صاحبنظران پذيرفتند که مفهوم اساسي جنگ رواني، عبارت است از «دستکاري عقايد از طريق بکارگيري يک يا چند رسانه ارتباطي» (داقرتي، 1377).
انواع جنگ رواني
1- جنگ رواني استراتژيک: اين نوع جنگ شامل فعاليتهاي گسترده و بلند مدتي است که با توجه به نقاط آسيب پذير سياسي، اقتصادي، نظامي و اجتماعي، عليه بخش عمده و يا تمامي مردم يک جامعه به کار گرفته ميشود. اين امر باعث سستي عقايد و آرمانها ميشود و ملتها را نسبت به فرهنگ و تمدن خود، به شک و ترديد مياندازد و به عبارتي، اراده و روحيه آنها را خدشه دار ميکند. در سطح استراتژيک، اقدامهاي رواني و تبليغات زيرکانه ميتواند به متلاشي شدن اتحادها بيانجامد.
2- جنگ رواني تاکتيکي: جنگ رواني تاکتيکي عليه سربازان دشمن در ميدان نبرد و همچنين عليه اتباع دولت مزبور صورت ميگيرد. عمليات رواني در اين حالت محلي بوده و هدف آن، ضعيف کردن مقاومت نيروهاي دشمن و يا فرا خواندن مردم به همکاري با قواي در حال پيشرفت و همچنين ايجاد مانع در راه تلاشهاي جنگي دشمن است. هدف اصلي جنگ رواني تاکتيکي، در هم شکستن نيروهاي نظامي شرکت کننده در جنگ و عناصر پشتيباني کننده آنهاست.
3 - جنگ رواني تحکيمي: اين نوع جنگ به منظور افزايش همکاري مردم غير نظامي در سرزمين خودي صورت ميپذيرد. هدف نهايي از طراحي و اجراي جنگ رواني تحکيمي، پيروزي در جنگ، برقراري صلح و حفظ پيروزي است. در اين نوع جنگ رواني، مجريان فعاليتهاي خود را به جلب اعتماد و حمايت مردم و همچنين ارائه آموزشهاي لازم به آنان به منظور افزايش آگاهي و شناخت نسبت به دسيسه هاي دشمن و ايستادگي در برابر شايعات و اکاذيب معطوف ميدارند. در اين زمينه، رهبران و سياستمداران محبوب ميتوانند نقش محوري را ايفا کنند.» (شيرازي، 1376، صص19-20).
پايه هاي جنگ رواني
جنگ رواني هم با تبعيت از اصول کلي جنگ داراي پايهها و ارکاني است؛ هرچند ميان جنگ نظامي و جنگ رواني از نظر ابزار و روش ها تفاوتهاي فاحشي وجود دارد. «محمد حسن زورق» در مقايسه جنگهاي رواني و عمليات رواني و عمليات نظامي معتقد است: هدف از ارتباطات تخريبي و عمليات رواني و جنگها و عمليات نظامي، تحميل اراده بر حريف است، اما عمليات رواني و تهاجم فرهنگي، نسبت به عمليات نظامي داراي مزيتهايي است. او اين مزيتها را چنين برمي شمارد:
1- عمليات رواني و ارتباطات تخريبي، «جنگ سپيد» يا «جنگ تميز» است که در آن مهاجم، به انفجار و قتل و خونريزي دست نميزند و خود را در مقابل افکار عمومي، به صورت يک نيروي خشن وانمود نميکند، ولي نتايجي که از عمليات خود ميگيرد، مانند عمليات نظامي است؛ يعني ميتواند اراده خود را بر حريف مغلوب تحميل کند و مغلوب نيز از همه نتايجي که بر هر عمليات نظامي ديگري مترتب است، رنج مي برد و دچار ضعف قدرت ملي، کاهش قدرت توليد، افزايش فقر، سوءتغذيه و بهداشت و ضعف در تصميم گيري و... ميشود؛ در حالي که نميداند و نميتواند به درستي مسئول رنجهاي خود را بشناسد و او را متهم کند. بنابراين غالبا خود را متهم و مقصر فرض ميکند.
2- عمليات رواني و ارتباطات تخريبي، بسيار ارزانتر از عمليات نظامي است.
3- در عمليات رواني، چون عامل دست به عمليات نظامي، نظير تخريب و انفجار نميزند و عموما بدون تابلو و علامت سياسي حرکت ميکند و فقط با کار فرهنگي اقدام به تخريب ارزشها، هنجارها، منشها و رفتارهاي اجتماعي ميکند، معمولا به آساني قابل شناسايي نيست و حتي گاه، به عنوان يک نخبه مورد ستايش و تشويق نيز قرار ميگيرد.
4- در عمليات نظامي، برنده و بازنده هر دو خسارت ميبينند، ولي از آنجا که خسارت بازنده بيشتر از خسارت برنده است، برنده احساس پيروزي کرده و پيروز شناخته ميشود ولي در عمليات رواني و ارتباطات تخريبي، بازي ميتواند باخت- برد به نفع برنده باشد؛ بدين معني که بازنده مقداري از توان خود را از دست ميدهد، ولي اين توان از دست رفته، به وسيله برنده جذب ميشود و گروه هايي از مخاطبان به صورت طرفداران عامل مهاجم درميآيند و در صورتي که عمليات رواني با مهارت اجرا شود، جزء هواخواهان عامل مهاجم مي شوند و به نفع آن عمل ميکنند» (زورق، 1386، صص329-330).
با توجه به آنچه گفته شد، موفقيت در جنگ رواني با توجه به تعدادي از سر فصلهاي زير که «داقرتي» برشمرده است، بيشتر خواهد بود.
1- اطلاعات (Information)
اطلاعات مهمترين منبع براي طراحي، راه اندازي و تداوم جنگ رواني ميباشد و ارزش بسيار زيادي دارد. بدون داشتن اطلاعات کافي نميتوان جنگ رواني را آغاز کرد و يا به پايان رساند. بيشک بدون برخورداري از زير ساختي مستحکم و مبتني بر اطلاعاتي دقيق و سيستماتيک هيچگونه جنگي چه تبليغي و چه نظامي قادر به رسيدن به پيروزي نخواهد بود.
2- رسانههاي ارتباطي (Communication Media)
انتخاب رسانه ارتباطي براي عمليات جنگ رواني، به عواملي همچون مخاطبي که مورد نظر است و زماني که پيام بايد آماده و ارسال شود، بستگي دارد. در جبهه، اعلاميههاي چاپي و انتشار صوتي، رايجترين رسانهها مورد استفاده هستند و در عمليات دور از جبهه، براي مخاطباني که از صحنه رزم دور هستند، از فرستندههاي متحرک موج کوتاه و موج بلند به طور همزمان استفاده ميشود. رسانههايي که در عمليات استراتژيک يا ملي استفاده ميشوند، به طور عموم دو نوع هستند: رسانههاي کند و تند. رسانههاي کند شامل مجله، کتاب، جزوه و سخنراني. آنها را به اين علت کند ميگويند که تاخير زماني قابل توجهي ميان ارسال پيام و دريافت آن وجود دارد. رسانههاي تند، رسانههايي که به طور عمده، بر ارتباطات الکترونيکي متکي هستند. اين گونه رسانهها علاوه بر راديو هاي موج کوتاه، وسايل ديگري نظير ارسال فايل خبري روزانه توسط بي سيم، تشکيلات تبليغاتي ماوراي درياها را براي انتشار محلي شامل ميشوند.
3- پژوهش
نياز جنگ رواني به تحليل عميق، تاثير بسزايي برتحقيقات علوم اجتماعي امريکا در سالهاي جنگ کره داشت. از سال 1950 دانشمندان علوم اجتماعي در آمريکا، بيش از هر زمان ديگري، به مطالعه نخبگان، نخبگان بالقوه، ارتباطات و ديگر الگوهاي رفتاري در جوامع خارجي پرداختند. در اين سال، دولت فدرال از طريق امکانات وزارت خارجه، آژانس توسعه بين المللي و جانشين آن، آژانس اطلاعات امريکا و سه نيروي وزارت دفاع به افراد، گروههاي دانشگاهي و سازمانهاي غير انتفاعي کمک مالي کرد تا پروژه هاي تحقيقاتي خاصي را انجام دهند و يا پروژه هاي در دست اجرا را به سمت پاسخگويي به نيازهاي جامعه جنگ رواني سوق دهند. در نتيجه اين پژوهشها و پژوهشهاي ديگر، درک روشن تري نسبت به نيازمنديهاي جنگ رواني در زمان بحران و صلح بوجود آمد. هرگاه رسانههاي ارتباطي به کار گرفته شوند. جنگ رواني مي تواند در کسب مقاصد ملي، نقش بازي کند؛ منتهي به شرط آنکه پيام ارسالي، معتبر باشد و به وضوح فهميده شود و فقط در چارچوب ظرفيت مخاطب، در پي برانگيختن پاسخ بر آيد. معتبر بودن، الزاما به معناي حقيقت داشتن نيست. براي هر مخاطب، چيزي معتبر است که او فکرميکند حقيقت دارد. اعتبار، هدفي پيچيده است و به سادگي بدست نميآيد. بنابراين، در هر عمليات و جنگ رواني تقويت اعتبار بايد به طور مداوم و با تاکيد دنبال شود. بدون اين عنصر مهم، بخش اعظم تلاش تبليغاتچي به هدر خواهد رفت» (داقرتي، 1377، صص 8-10).
سلطاني فر در تدوين يک جريان خبري با استفاده از اصول جنگ رواني، بر اهداف جنگ رواني تاکيد کرده است. او در مورد اهداف جنگ رواني مي نويسد:
اميد را نزد مخاطبان، کشور و يا جناح مقابل از بين ببرد
نسبت به رهبران کشور يا جناح مقابل، بي اعتمادي ايجاد کند
در بين جامعه مخاطب، شکاف ايجاد کند
جنگ رواني، در واقع جنگ عليه عقل دشمن است و نه به منظور در بند کشيدن بدن او» (سلطاني فر، 1382، ص126). «مهمترين مخاطبان جنگ رواني نيز عبارتند از: مردم، احزاب، سياستمداران، گروهها، سازمانها، نهادهاي دولتي وغير دولتي، دولتها و سازمانهاي بين المللي.» (همان، ص136)
بخشهاي خبري بر روي موج کوتاه
بخشهاي خبري به عنوان برنامه هاي دولتي بر روي موج کوتاه، يکي از ابزارهاي جنگ رواني به شمار مي رود. جنگ رواني يعني بازي کردن با کلمات، افکار مردم و واکنشهاي آنان؛ بطوريکه در آنها واکنشهايي را به وجود آورد که با هدف مورد نظر هماهنگ باشد. به اين سبب، جنگ رواني موفق يا تبليغات درست براي اينکه موثر واقع شود، بايد بر موارد زير متکي باشد:
تعريف روشن هدفها يا وحدت نظر مشخص در مورد واکنشهايي که قرار است به وجود آيند
درک عالمانه، همراه با همدردي از توده شنوندگان از نظر وضعيت اجتماعي آنها، حالت ذهني، آمال و ترسهاي آنها و آنچه مورد علاقه يا مايه نفرت آنها ميشود
استفاده ماهرانه از زبان و افکاري که مي توان از طريق آنها توجه شنونده را جلب کرد و اطمينان وي را بدست آورد (نصر، 1380، ص255).
تکنيکهاي جنگ رواني
در اينجا به برخي ازتعاريف تکنيکهاي جنگ رواني اشاره ميشود. شايان ذکر است که تکنيکهاي جنگ رواني، شايد به بيش از 100 مورد برسد ولي در تحقيق حاضر، به تعاريف تکنيکهايي که از آنها استفاده شده است، بسنده ميشود.
1-برچسب زدن
«براساس اين تکنيک، رسانهها واژه هاي مختلف را به صفات مثبت و منفي تبديل ميکنند و آنها را به آحاد و يا نهادهاي مختلف نسبت ميدهند. گاهي هدف از اين عملکرد آن است که ايده، فکر و يا گروهي محکوم شوند؛ بي آنکه استدلالي در محکوميت آنها آورده شود» (مهرداد، 1380، ص190).
لي (Lee) در مقاله اي توضيح مي دهد که چگونه اصحاب رسانهها ميکوشند تا با القاب مثبت و يا منفي، برداشتهاي اوليه ما را نسبت به موضوعات مورد نظر تحت تاثير قرار دهند. او توضيح مي دهد که بکارگيري بعضي عناوين مثبت، مانند دموکرات، آزاديخواه، نجات بخش و يا بعضي عناوين منفي مانند تروريست، متحجر، محور شرارت و... ممکن است ما را به نتيجه اي متفاوت سوق دهد و نوع برداشت ما را نسبت به يک فرد و يا مفهوم خاص متاثرسازد. برخي، برچسب زني را اسم گذاري بر يک فکر يا يک عقيده خاص ويا گروهي مشخص ميدانند که براي تحريک به رد فکر، عقيده و يا آن گروه مورد نظر بدون بررسي شواهد، مورداستفاده قرار ميگيرد (لي، 1939). دو مثال از اسم گذاري يا برچسب زدن، تروريست و تروريسم است. «سورين و تانکارد» اين مثال معروف را مطرح مي کنند که تروريست از نظر يک نفر، ممکن است براي نفر ديگر مبارز آزادي باشد. معني شناسان ميگويند آنچه که ما شخصي را ميخوانيم، بستگي به مقاصد، فرافکنيها و ارزيابيهاي ما دارد. آنها توضيح مي دهند که تروريست و تروريسم، کليشه هايي براي رسيدن به معني هستند و اجماع جهان شمولي راجع به اينکه چه کسي تروريست است، وجود ندارد، زيرا اهداف سياسي و راهبردي، دولتهاي مختلف را به طرز متفاوتي تحت تاثير قرار ميدهد. تعريف فارغ از ارزش وجود ندارد (تانکارد، 1381).
از سوي ديگر، «پراتکانيس» معتقد است کلمات ارزشي، قدرت اقناع کنندگي بالايي دارند و ميتوانند به تعريف ما از واقعيت و قضاياي اجتماعي جهت بدهند. او توضيح مي دهد که نظام تبليغاتي هيتلر با هدايت گوبلز، به اهميت اين امر به خوبي واقف بود؛ به گونهاي که آدولف هيتلر براي بسيج مردم در مواجهه با مشکلات اقتصادي آلمان، از واژه هايي مانند "تهديد سرخها " استفاده ميکرد. نتيجه اينکه که پروپاگاندايست همواره موضوعات مطلوب خود را هنجار خوب و مقدس جلوه ميدهد و خلاف آن را نابهنجار، زشت و شيطاني ميشمارد (پراتکانيس، 1379).
2- توسل به ترس
شيرازي در مورد تکنيک توسل به ترس، معتقد است که در اين تکنيک، از حربه تهديد و ايجاد رعب و وحشت ميان نيروهاي دشمن، به منظور تضعيف روحيه و سست کردن اراده آنها استفاده ميشود. به نظر او، متخصصان جنگ رواني ضمن تهديد و ترساندن مخاطبان به طرق مختلف، به آنان چنين القا ميکنند که خطرها و صدمه هاي احتمالي و حتي فراواني بر سر راه آنان کمين کرده است و از اين طريق، آينده اي مبهم و توام با سختيها و مشکلات را براي افراد دشمن ترسيم ميکنند (شيرازي، 1376). پراتکانيس از کاربردهاي ديگر اين تکنيک سخن گفته و معتقد است از تکنيک توسل به ترس، گاهي براي بسيج جبهه در مقابل يک تهديد خارجي نيز استفاده ميشود. او جوزف گوبلز، مدير نظام داخلي تبليغاتي آلمان هيتلري را مثال مي آورد که همواره از عبارت «تئودور کافمن» بهره ميگرفت که گفته بود "آلمان بايد نابود شود " و گوبلز از اين طريق ادعا ميکرد که متفقين در پي نابودي آلمان هستند. آدولف هيتلر در اشاره به تهديد کمونيسم، همواره پيوستن به حزب نازي را به عنوان راه حل ارائه ميکرد. او توانست با علم کردن تهديد يهوديان و کمونيستها و منسجم ساختن حزب نازي، تا حدي به اهداف توسعه طلبانه خود دست پيدا کند (پراتکانيس، 1380).
اما «الياسي» مثال نرديکتري مي زند. ااو جنگ رواني آمريکا عليه عراق را مطرح مي کند و مي نويسد: «پيش از وقوع حمله به عراق در مارس 2003 رسانههاي آمريکايي تلاش تبليغاتي وسيعي به عمل آوردند؛ ادعاهاي مکرري همچون نزديک شدن عراق به توليد جنگ افزارهاي هستهاي، ارائه گزارشهاي متعدد از وجود سلاح کشتار جمعي در عراق، حمايت صدام حسين از تروريسم و... از جمله موضوعات عمليات رواني امريکا براي ترغيب افکار عمومي آن کشور و سايرکشورها براي حمايت از حمله به عراق بود» (الياسي، 1382، ص246). در مورد جنگ عراق و جنگ رواني آن بسيار نوشته شده است؛ از جمله رانتاپکنر که معتقد است در جنگ عراق، براي تضعيف روحيه دشمن، استراتژيهاي گوناگوني به کارگرفته شد: «به شهروندان عراقي اطمينان داده شد که مسير صلح از جنگ عبور ميکند و اين جنگ حمايتهاي سازمان ملل را نيز به همراه خواهد داشت. به نيروهاي عراقي نيز هشدار داده شد که با بزرگترين بمبهاي متعارف جهان مورد هجوم قرارخواهند گرفت. اين پيامها ساده بودند و دشمن را به تسليم ترغيب ميکردند. چنين استدلال مي شد که در هر صورت، نيروهاي عراقي بازنده جنگ خواهند بود و آمريکا و نيروهاي ائتلاف، داراي قدرت نظامي برترند» (رانتاپکنر، 2002، ص79).
3- تکرار
همچنانکه از نام تکرار بر مي آيد، براي زنده نگه داشتن موضوع با تکرار زمان بندي شده، سعي ميکنند اين موضوع تا زماني که نياز هست، زنده بماند. سلطاني فر معتقد است در اين روش، با تکرار پيام، سعي در القاي مقصودي معين و جا انداختن پيامي در ذهن مخاطب دارند (سلطانيفر، 1382). «تکرار از لحاظ روان شناسي در تشکيل عادت بسيار مفيد است؛ به ويژه اگر با دقت توام باشد. بدون تکرار، تثبيت وتقويت دقيقتر عادت ميسر نخواهد شد. روش تکرار، از قواعد خاصي پيروي ميکند زيرا فاصله هاي تکرار فعل نبايد چندان دراز باشد که سبب محو شدن آثار قبلي شود و نه چندان کوتاه باشد که ملال انگيز و خسته کننده شود» (دادگران، 1382، ص128). به عبارت ديگر، تکرار مثل ضربه هاي پياپي چکش است که سرانجام ميخ را به داخل ميراند. بنابراين فرستنده پيام اميدوار است که اين شکل از ضربه زدن مداوم، باعث دريافت نکات پيام شود. «لئونارد دوب» (Leonard Doob) به بهترين وجه، تمرکز بر روي تکنيک تکرار را توصيف کرده است. «بسياري از مردم درباره تبليغ ميانديشند، ويا در محراب، عبادت را تکرار ميکنند. آنها مشاهده کرده اند که ظاهرا تکرار ميتواند معجزه هاي روانشناسانهاي انجام دهد. البته تکرار در حقيقت مهم است، اما نبايد در اين اهميت مبالغه کرد و يا درباره آن به خطا رفت.» (لربينگر، 1376، ص95).
4- تظاهر به بي طرفي
بسياري از رسانههاي خبري براي القاي بي طرفي خود به مخاطبان و در نتيجه جلب اعتماد آنان، از تاکتيک تظاهر به بي طرفي استفاده ميکنند. در اين تاکتيک، سخنان و ديدگاههاي مخالفان به اشکال مختلف نظير گزارش، مصاحبه و خبر منعکس ميشود. رسانه به دليل اتخاذ يک موضع بي طرف، اعتبار بيشتري در ميان مخاطبان خود کسب ميکند. همچنين رسانه با حفظ پوشش بي طرفي، ميتواند پيامهاي خود را به آساني به مخاطب القا کند و اهداف مورد نظر خود را تامين سازد. در اين اصل، ضمن اظهار بي طرفي وحفظ احترام مخالفان، اقدام به پخش سخنان و نظرات مخالفان ميکنند و به دنبال آن، مطالب خود را القا ميکنند. در واقع با پوشش خبري به شکل بيطرفانه و به طور مودبانه، سعي ميشود حمايتهاي لازم و يا تخريبهايي در راستاي اهداف مورد نظر اعمال شود.
«گاهي براي تخريب سوژه مورد نظر، در ابتدا مواضع بيطرفانهاي نسبت به آن اتخاذ ميشود؛ به طوري که ديگران تصور ميکنند در اين جريان نوعي حفظ احترام براي مخالفان و نوعي بي طرفي وجود دارد؛ در حالي که با پوشش بي طرفي به طور مودبانه، مطالب مورد نظر خود را القا ميکنند. در يک انگاره کلي، سعي ميشود يک ديدگاه از دو جنبه مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد و نظرات مثبت و منفي در خصوص آن مطرح شود. در يک برخورد کلان، موضع گيري از قبل مشخص شده، زمانهاي طلايي و نکاتي که مد نظر تهيه کننده است، در اختيار جرياني خاص قرار مي گيرد. نقطه آغاز و يا تيتر و مقدمه يک موضوع، نقطه پاياني و جمع بندي و نتيجه گيري موضوع و همچنين نکاتي که توسط گوينده مورد تاکيد قرار ميگيرد، از جمله زمانهاي طلايي هستند که جايگاه ويژه اي بر تاثير گذاري در ذهن مخاطب ايجاد مي کند» (سلطاني فر، 1382، ص46).
5- اهريمن سازي
«در تکنيک اهريمن سازي، مبلغ تلاش مي کند تا تنفر و دشمني جمعيت مخاطب را نسبت به عقيده گروه و يا کشورهاي خاص برانگيزد؛ به نحوي که اگر گروهي (از ديدگاه رسانه) سياست خارجي را پشتيباني کند، صرف نظر از درست و يا نادرست بودن آن، وجهه منفي گروه حامي اين سياست را بزرگنمايي ميکند و از اين طريق، بر مواضع جمعيت مخاطب اثر ميگذارد» (محمدي نجم، 1384، ص50). «پراتکانيس» در اين خصوص، نکته جالب توجهي را مطرح مي کند. او معتقد است يکي از زيانبارترين پيامدهاي تبليغات جنگي، تسهيل نابودي افراد يک ملت به وسيله افراد ملت ديگر بدون عذاب وجدان است. جنگ، نابودي و آسيبهاي فراواني به بار مي آورد. در چنين وضعيتي، مُبلغ براي کاهش ناهماهنگي شناختي احتمالي در جبهه خودي، سعي در به حداقل رساندن ماهيت انساني قربانيان اعمال خود و يا به حداکثر رساندن استحقاق آنان در آنچه نصيبشان شده است، خواهد داشت.
نزديک به پايان جنگ جهاني دوم، هواپيماهاي آمريکايي در هيروشيما و ناکازاکي با انداختن بمبهاي اتمي، بيش از 150 هزار نفر غير نظامي از جمله زنان و کودکان را به قتل رساندند. اما يک هفته پس از آن، يک نظر خواهي عمومي نشان داد که کمتر از 5 درصد از جمعيت آمريکا، مخالفت خود با آن سلاح را نشان دادند. حيرت انگيزتر آنکه، 23 درصد اعتقاد داشتند بايد پيش از آنکه اجازه تسليم به ژاپنيها داده مي شد، بمبهاي بيشتري ريخته مي شد و اين به دليل همان عملکرد رسانه در اهريمن سازي از ژاپنيها بود. پيش از جنگ خليج فارس در سال 1991، اغلب اعضاي کنگره آمريکا، صدام حسين را هيتلر جديدي وصف ميکردند. آنان بر مشابهت ميان بمبهاي شيميايي کردها بوسيله صدام و قتل عام يهوديان توسط هيتلر، تهاجم عراق به کويت و تهاجم آلمان به چکسلواکي و لهستان تاکيد مي کردند (پراتکانيس، 1380). در اين زمينه، تانکارد معتقد است يکي از موثرترين فنون در تحريک به خصومت عليه دشمن، استفاده از داستانهايي در مورد قساوت و بيرحمي طرف مقابل است. در جريان جنگ دوم جهاني، متحدين با انتشار گسترده اين داستان که سربازان آلماني در بلژيک، دستان کودکان را قطع مي کردند، در برانگيختن خصومت عليه آلمانها بسيار موفق بودند (تانکارد، 1381).
از اين رو کارشناسان جنگ رواني، با ترسيم چهره دردمند و سختي کشيده قربانيان، خشم و غضب مردم خودي و احساس همدردي با قربانيان را بر ميانگيزند. تافلر مثالي را مطرح مي کند. او مي نويسد: «زماني که يک دختر پانزده ساله کويتي، در برابر کنگره آمريکا شهادت داد که سربازان عراقي در کويت، نوزادان را ميکشتند و دستگاههاي نگهداري نوزدان را به عراق منتقل مي کردند، دل خيلي از مردم جهان به درد آمد؛ در حاليکه به جهانيان گفته نشد که وي دختر سفير کويت در واشينگتن و عضو خانواده سلطنتي است و شهادت او کاملا صحنه سازي شده است» (تافلر، 1374، ص225).
6- ايجاد تفرقه و تضاد
«از جمله اموري که در فرايند جنگ رواني مورد توجه قرار مي گيرد، تضعيف دشمن بويژه به لحاظ رواني است. دشمن بايد به شکست خوردن انس بگيرد. آنچه در اين زمينه ميتواند موثر باشد، ايجاد و يا تلقين تضادهاي مختلف در جبهه دشمن است. رسانه مي تواند با ايجاد و يا تلقين درگيري ميان اقليتها، قوميتها، نخبگان و حاکميت، وحدت را بين نيروهاي دشمن متزلزل سازد» (سپال، 2002، ص6). لطفيان معتقد است در فرايند سقوط دولت صدام حسين و اشغال عراق، پيش زمينه هاي رسانهاي و تبليغي نقش مهمي را ايفا کرده اند. او توضيح مي دهد که چگونه فشار و اختناق 23 ساله ديکتاتوري صدام در عراق، موجبات نارضايتي عمومي در بخشهاي وسيعي از کشور فراهم کرده بود و رسانههاي تبليغي آمريکا با استفاده از اين نقاط ضعف دولت او، اقدام به پخش شايعات وسيعي در مورد صدام و وابستگان حزب بعث کردند. اين امر به افزايش شکاف بين حاکميت و مردم منجرشد و زمينه مساعدي براي اضمحلال و سقوط نظام بعث در عراق فراهم آورد (لطفيان، 1383).
7-ترور شخصيت
در شيوه هاي جديد، ترور فيزيکي جاي خود را به ترور شخصيت داده است. در زمانه اي که نتوان فردي را ترور فيزيکي کرد و يا نبايد افراد مورد ترور فيزيکي قرار گيرند، سعي ميکنند از طريق عوامل تبليغاتي جنگ رواني و با استفاده از وسايل ارتباط جمعي شخصيتهاي مطرح و موثر در جناح مقابل را به زير ذره بين کشيده و با بزرگ نمايي نقاط ضعف، آنان را ترور شخصيت کنند. هدف آن، ترور شخصيتهاي سياسي و مهم از طريق به تصوير کشيدن نقاط ضعف و حرکات نادرست آنهاست. اين عوامل باعث ميشود رهبران ذي نفوذ نزد مخاطبان، دچار بي منزلتي و تخريب چهره شوند.
8- دروغ
تاکتيک قديمي دروغ که هنوز هم رسانهها به طور فراوان استفاده ميکنند، عمدتا براي مرعوب کردن حريف و يا حتي براي مرعوب کردن افکار عمومي مورد استفاده قرار ميگيرد. بدين معني که پيامي را که به هيچ وجه واقعيت ندارد، بيان ميکنند. معروفترين استفاده اين تاکتيک، در زمان هيتلر وتوسط گوبلز بوده است. «گوبلز ميگويد: دروغ هر چه بزرگتر باشد، باور آن براي مردم راحت تر است» ( سلطاني فر، 1382، ص25).
9- شايعه
شايعه در جايي مطرح ميشود که زمينه دسترسي به اخبار موثق امکان پذير نباشد. «شايعه انتقال شفاهي پيامي است که براي برانگيختن باور مخاطبان و همچنين تاثير در روحيه آنان ايجاد ميشود. مطالب کلي شايعه بايد حول محورهاي اساسي و مهمي باشد که مخاطب نسبت به آن حساسيت بالايي دارد» (همان، ص136). «بهترين شيوه براي القاي پيام مورد نظر فرستنده پيام، در زمانهايي که پخش پيام به طور شفاف و روشن امکان پذير نيست و يا در مواقعي که فکر ميکنند با مشکلات قانوني روبرو مي شوند، استفاده از کنايه و اشاره است» (همان، ص56). کنايه به دليل غير صريح بودن آن، معمولا تاثيرات عميقي برشنونده دارد. استفاده از حربه کنايه، به وفور در تبليغات به چشم ميخورد. براي نمونه، گفته ميشود «ميگويند فلاني با تروريستها ارتباط دارد» ويا «شنيده ميشود فلان گروه در حمايت از تروريستها فعاليت ميکنند» و يا «به نقل از شاهدان عيني، حقوق بشر در فلان کشور مراعات نميشود» که به هر صورت، ارتباط با تروريسم و نقض حقوق بشر را به افکار عمومي القا ميکند.
10- کليگويي
«محتواي واقعي بسياري از مفاهيمي که از سوي رسانههاي غربي مصادره و در جامعه منتشر ميشود، مورد کنکاش قرار نميگيرد. توليدات رسانههاي غربي در دو حوزه سياست داخلي و خارجي، مملو از ارزشها و مفاهيمي مانند جهانيشدن، ليبراليسم، اقتصاد باز، امنيت ملي، پلوراليسم، نظام نوين جهاني، حقوق بشر، دموکراسي، تروريسم و... است. اينها مفاهيمي هستند که بدون تعريف مشخص، در جهت اقناع مخاطبان در زمينه اي مشخص بکارگرفته ميشوند» (محمدي نجم، 1384، ص47). در واقع، کليگويي عبارتست از مرتبط ساختن عقيده يا سياستي خاص با مفهومي ويژه، تا مخاطب بدون بررسي شواهد و دلايل عقيده و يا سياست مورد نظر را بپذيرد. از اين رو «استاتس» (Stats) از نظريه شرطي شدن کلاسيک در يادگيري نگرش استفاده کرده است. او که بر کاربرد نظريه شرطي شدن کلاسيک در يادگيري معني احساسي زبان تاکيد دارد، يادآوري ميکند که در تجربه روزمره افراد، کلمات خاصي به طور منظم با تجربه هاي احساسي ويژه اي جفت ميشود به عنوان مثال، واژههايي مانند دموکراسي، آزادي و حقوق بشر با احساسات مثبت افراد جفت ميشوند؛ در حاليکه واژه هايي مانند تروريسم، محور شرارت و تحجر، با احساسات منفي افراد جفت ميشوند. استاتس اعتقاد دارد که هنگامي که کلمه به صورت يک محرک شرطي شده در آيد، واکنش احساسي خاص خود را استخراج ميکند (استاتس،1962)
جنايات آمريکا در دورترين نقاط دنيا که تحت پوشش برخورد با تروريسم، دفاع از آزادي و حقوق بشر صورت ميگيرد، از پشتيباني رسانهاي کمال بهره برداري را به عمل آورد. مولانا معتقد است در جريان حمله به افغانستان و عراق، سياست جنگ طلبانه دولت آمريکا مورد حمايت بسياري از شبکههاي تلويزيوني قرار گرفت. شبکه تلويزيوني "فاکس نيوز " حتي از ژنرالها و کاخ سفيد جلوتر افتاد؛ به نحوي که در طول حمله به عراق، عبارت "عمليات براي آزادي عراق " برصفحه تلويزيوني شبکه فاکس نيوز حک شده بود (مولانا، 1382). طراحان نظام تبليغاتي کاخ سفيد، همواره از تکنيک کليگويي به منظور مواجهه با کشورهاي ناهمساز بهره ميگيرند. بهعنوان مثال، «بوش در جريان سخنراني خود در کنگره آمريکا در ژانويه 2002، ايران، عراق و کره شمالي را به عنوان محور شرارت اعلام کرد؛ واژه اي که تعريف مشخصي از آن وجود ندارد، اما هدف جورج بوش از الصاق اين عبارت کلي به اين سه کشور، آن بود که دامنه نزاع عليه تروريسم مورد نظر آمريکا را تعريف مجددي کند؛ بهنحوي که جنگ ادعايي آمريکايي عليه تروريسم تنها شامل طالبان و القاعده نيست، بلکه کشورهاي ديگري نيز به عنوان هدف در سياست خارجي امريکا در نظرگرفته شدهاند» (امام زاده فرد، 1382، ص9).
11- گواهي
«گواهي و يا شهادت، نقل قولهايي در داخل و خارج از پيام است که براي حمايت از يک سياست، عقيده، برنامه و يا شخصيتي خاص آورده ميشود. در اين تکنيک، آوازه شهرت و يا جايگاه فرد (کارشناس، مسئول حکومتي و...) بکار گرفته ميشود که از اين طريق شهادت، گواهي، تاييد و يا نفي فرد يا افراد محترم بر روي پيام تبليغاتي قرار ميگيرد. در تکنيک استناد يا گواهي، هدف آن است که مخاطب، خود را با فرد مورد استناد يکسان بداند و باورها و ايده هاي آنان را به منزله باورها و عقايد خود بپذيرد. بهعبارت ديگر، تکنيک گواهي يا استناد، عبارت از آن است که يک شخص مورد احترام و يا منفور، فکر، برنامه و يا سياست معيني را تاييد يا نفي کند» (لي، 1934، ص74). از تکنيک گواهي، به طرق مختلف در جهت اقناع مخاطب استفاده ميشود، از جمله زماني که مبلغ با مخاطب فرهيخته سر و کار داشته باشد. الياسي معتقد است در اين حالت، پيام رسان بطور مستمر به منابع و مراجعي استناد ميکند که او آنها را متقن تلقي ميکند. حال آنکه قابليت اعتبار و استناد آن منابع، جاي بحث دارد (الياسي،1381). «از جمله کارکردهاي ديگر تکنيک گواهي، ترفندي است که در فرايند اقناع از آن با عنوان "عرفي سازي " ياد ميشود. در اين حالت، از طريق جمعي و همگاني نشان دادن سياست و يا عقيدهاي خاص، جمعيت مخاطب را به اتخاذ آن قانع ميسازند. در اين ترفند، رغبت طبيعي مردم به سمت مورد نظر مبلغ هدايت ميشود و اين گونه به مخاطب القا ميشود که برنامه، سياست و يا عقيده مربوطه، تجلي خواست اجتناب ناپذير توده مردم است. بنابراين بهسود مخاطبان است که به توده مردم ملحق ميشوند» (محمدي نجم، 1384، ص50).
12- مبالغه
سلطاني فر معتقد است، مبالغه يکي از روشهايي است که با اغراق کردن و بزرگ نمايي يک موضوع، سعي در اثبات يک واقعيت دارد. کارشناسان تبليغات از اين فن در مواقع خاص و وقايع مشخص استفاده ميکنند. بزرگ جلوه دادن توان وقدرتمندي کشور خودي و مبالغه در انعکاس نقاط ضعف دشمن، از اين مقوله است. اين فن به ويژه هنگامي که دشمن دچار شکست و هزيمت شده و يا در زمان بحران و اغتشاش، موثر است (سلطانيفر، 1382).
13- خشونت گرايي
بسياري از رسانهها با شيوههاي رواني و تبليغاتي، جنگي را به راه مياندازند که هيچ لشگر و سپاه نظامي نميتواند آنچنان خاک وخون به پا کند. «استفاده از تعابير تحريک آميز و تند در برابر جناح مقابل، از شيوه هاي رايج اين گونه رسانههاست. شيوه نگارش مطالب به گونه اي است که اشخاص و جريانهاي مخالف را به بدترين شيوه زخمي، ترور و ناکار ميکنند.» اين در حالي است که اين نوع رسانهها با ظاهري آراسته ميتوانند خود را مخالف سرسخت خشونتهاي اجتماعي قلمداد کنند. هتاکي و پرده دري، تعابير تند و غيراخلاقي، حرفهاي نيشدار و دوپهلو، سوء ظن نگاري، حمله به حريمهاي مورد تائيد جامعه و حرمت شکني از اشخاص صاحب نام و بانفوذ و موثق، افشاگري و انتشار اسرار و مطالب محرمانه، تمسخر و تحقير و ايجاد التهاب و هيجان در تعابير خبري از اين نوع خشونتهاست. استفاده از کلماتي نظير سرمايه داران خونخوار، مرفهين بيدرد، غربگرا، خوباخته، تروريست، جنگ طلب و خشونت طلب از اين جمله اند» (سلطاني فر، 1382، ص48).
14- پاره حقيقت گويي
«گاهي خبر يا سخني مطرح ميشود که از نظر منبع، محتواي پيام، مجموعه اي به هم پيوسته و مرتب است که اگر بخشي از آن نقل و بخشي نقل نشود، جهت و نتيجه پيام منحرف خواهد شد. اين رويه رايج رسانههاست که معمولا متناسب با جايگاه و جناح سياسي که به آن متمايل هستند، بخشي از خبر نقل و بخشي را نقل نميکنند. خبر هنگامي کامل است که عناصر خبري در آن، به شکل کلي مطرح شوند. اما چنانچه يکي از عناصر خبري شش گانه (که، کجا، کي، چه، چرا، چگونه) در خبر بيان نشود، خبر ناقص است. در تاکتيک پاره حقيقت گويي، حذف يکي از عناصر به عمد صورت ميگيرد و بيشتر اوقات، عنصر چرا حذف ميشود » (سلطانيفر، 1382، ص47).
منابع:
1. امام زاده فرد، پرويز (1383). رهيافت رواني در سياست آمريکا در قبال جمهوري اسلامي ايران، فصلنامه عمليات رواني، سال دوم، شماره7.
2. الياسي، محمدحسين (1382). افکار عمومي آمريکا وعمليات رواني دستگاه حکومتي وتبليغاتي آن کشور براي مجاب سازي؛ فصلنامه عمليات رواني، سال اول، شماره2.
3. الياسي، محمدحسين (1384). عمليات رواني آمريکا عليه جمهوري اسلامي ايران ؛تحليل محتواي راديو فردا وراديو صداي آمريکا؛ فصلنامه عمليات رواني، سال سوم، شماره 10.
4. تافلر، الوين (1374). جنگ وضد جنگ، ترجمه مهدي بشارت، تهران: انتشارات اطلاعات.
5. تانکارد جيمز و سورين ورنر (1381). نظريه هاي ارتباطات، ترجمه عليرضا دهقان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
6. پراتکانيس، آنتوني و اليوت آرنسون (1379). عصر تبليغات استفاده وسوء استفاده روزمره از اقناع، ترجمه کاووس سيدامامي و محمدصادق عباسي، تهران: انتشارات سروش.
7. دادگران، محمد (1382). افکارعمومي و معيار سنجش آن، تهران: مرواريد.
8. داقرتي، ويليام (1377). جنگ رواني، تبليغات وجنگ رواني، ترجمه حسين حسيني،چاپ دوم، تهران: انتشارات دانشگاه امام حسين (ع).
9. رفيعي، عبدالله (1382). دولتها وافکارعمومي (جنگ رواني)، تهران: نشر دادار.
10. زورق، محمد حسين (1386). ارتباطات و آگاهي، تهران: انتشرات دانشکده صدا وسيماي جمهوري اسلامي ايران.
11. سلطانيفر، محمد وشهناز هاشمي (1382). پوشش خبري، تهران: انتشارات سيماي شرق.
12. شيرازي، محمد (1376). جنگ رواني وتبليغات مفاهيم و کارکردها، تهران: انتشارات نمايندگي ولي فقيه در سپاه.
13. لربينگر، اتو (1376). ارتباطات اقناعي، ترجمه علي رستمي، تهران: مرکز تحقيقات، مطالعات وسنجش برنامه اي صداوسيماي جمهوري اسلامي ايران.
14. لطفيان، ابراهيم(1383). عمليات رواني در نبرد سلطه، فصلنامه عمليات رواني، سال دوم، شماره7 .
15. محمدي نجم، سيدحسين (1384). فصلنامه عمليات رواني، سال سوم، شماره 9.
16. مولانا، حميد (1382). جنگ رواني وفريبکاري رسانه اي، فصلنامه پژوهش وسنجش، سال دهم، شماره 34.
17. نصر، صلاح (1380). جنگ رواني، ترجمه محمودحقيقت کاشاني، چاپ دوم، تهران: سروش.
19- Lee A.M, and E.B Lee (1939). The Fine Art of Propaganda: A Studyof Father Coughlins Speeches. New york; Harcourt, Brace, and copany.
20- Stats A.W.C.K, Staats and H.L. Crawoford (1962). Order Conditioning of Meaning and the Parallel Conditioning of a GSR, Journal of General Psychology.
21- Rantpelkoner, Jary (2002). Psychological Operation, University of Helsinki and Finnish Deence Foeces. Finland.
22- Sepal. Tina (2002). New Warsand Old Strategies: From Traditional Propaganda to Information Warfare and Psychological Operation, Finland
نويسنده: مريم کلانتري
منبع: مرکز تحقيقات و مطالعات رسانه اي همشهري
انتهای پیام