(
امتیاز از
)

موضوع شناسی افکار و اندیشه امام موسی صدر
اشاره:
اينک به مناسبت نشر يادنامه به کوشش استاد سيدهادي خسروشاهي، بخشي از مطالب مطرح شده ايشان، در اين يادنامه نقل ميشود.
بسم الله الرّحمن الرّحيم
تاريخ آشنايي من با امام موسي صدر به حدود چهل الي پنجاه سال پيش برميگردد. براي اينکه من از سال 1332 در قم هستم و منزل ايشان هم در همان کوچة منتهي به مدرسةحجتيه بود. آقا صادق آن موقع هنوز کوچک بودند. امام موسي صدر در آن موقع با آيتالله موسي زنجاني و تعدادي ديگر از بزرگان، همبحث بودند. بعد هم که در مجلة «مکتب اسلام» مدير مسئول يا سردبير بودند، من نيز در مجله حضور داشتم . گاهي براي غلط گيري به چاپخانة «حکمت» آقا يحيي برقعي ميرفتم که آقاي صدر هم براي نظارت و اِشراف ميآمدند و مقاله خودشان را دربارة اقتصاد که با امضاي «مصدر» چاپ ميشد، تصحيح ميکردند. خوب، وقتي که آدم هميشه در کنار يک فردي باشد، بهتر ميتواند او را بشناسد. بعداً هم در لبنان يا برخي از کنفرانسهاي اسلامي بينالمللي در خارج از ايران ايشان را زيارت کردم. واقعاً ايشان در همة زمينهها «نجم» آن کنفرانسها بودند. يادم هست که در کنفرانس «ملتقي الفکر الاسلامي» الجزاير، شخصيتهاي برجسته جهان عرب و اسلامي حضور داشتند. مثلاً از مصر شيخ محمّد ابوزهره بود، شيخ محمّد بيطار بود و همچنين خيلي از بزرگان از بلاد عربي ديگر... آقاي صدر در هر موضوعي اجازه تدخلي به قول عربها ميگرفت و ميرفت پشت تريبون و اظهار نظر ميکرد. يکي دوبار هم که من خدمت ايشان نشسته بودم گفتند: «آقاي خسروشاهي! شما هم در هر موضوعي که صلاح ميدانيد و ميتوانيد، اجازه بگيريد و حرف بزنيد. اينها بايد شيعه را بشناسند.» بعد هم به شوخي اشاره کردند که يک بچه طلبة قم و نجف مسائل را بهتر از بعضيها ميفهمد. و واقعاً همينطوربود. انعکاس تفوّق ايشان در بين محافل علمي آنجا کاملاً محسوس بود. البته در قم هم ايشان در همة رشتهها يعني فقه و اصول و فلسفه، صاحبنظر و مجتهد بودند. به اعتقاد من اگر شرايط ايشان اجازه ميداد و در قم يا نجف ميماندند يا بعدها فرصتي مييافتند که بتوانند نظريات خودشان را مطرح کنند و يا بنويسند، حتماً مکتب و طرح جديدي را ارائه ميکردند. در اين جلسه آقاي دکتر طباطبائي به بعضي از فتاواي ايشان اشاره کردند. برخي را هم خود من شاهد عيني بودم. که نقل ميکنم: يکي همين بحث موسيقي است. مثلاً در همان سفر الجزاير، بعد از پايان جلسه کنفرانس، بنا به پيشنهاد ايشان به منزل آقاي نورالدين آل علي رفتيم. در آنجا مقداري صحبت کرديم که ايشان از من پرسيدند، نظرتان در مورد موسيقي چيست؟ گفتم من چه بگويم؟ اول شما نظرتان را بفرماييد بشوخي گفتند: نه، اول بايد فقهاي قم! نظرشان را بگويند... من گفتم که از نظر من دو نوع موسيقي وجود دارد؛ يک نوعش حرام است و ديگري نيست. اگر موسيقي را امثال «ويگن» بخوانند حتماً حرام است. اما اگر امثال فيروز بخوانند، مثل «يا قدس يا مدينِِة الصلاة»، حلال است، ايشان به آل علي به شوخي گفتند: «آقاي خسروشاهي مکتب اسلامي است! بعداً ميرود قم چيز ديگري ميگويد! نوار «قدس يا مدينة الصلاة» را بياوريد تا ايشان را در عمل هم امتحان کنيم.» خوب، نوار را آوردند و همه گوش کرديم. اين نشان ميداد که ايشان يقيناً موسيقي را اشکال نميکنند. چون معقول نيست که شخصيتي مثل آقاي صدر موسيقي را جايز نداند و در عين حال آن را گوش هم بکند. من معتقدم که اگر ميداني به وجود ميآمد، ايشان يقيناً تاليتِلو شهيد سيد محمّد باقر صدر ميشدند. بنابراين، ايشان اگر چه بالفعل در فقه صاحب مکتب نبودند، اما اگر فرصت و ميداني پيش ميآمد قطعاً صاحب مکتب ميشدند.
اما در مورد گروه دوم که مطرح گرديد بايد بگويم ايشان در زمينههاي فرهنگي و اجتماعي شخصيت مصلحي بودند. نظرات و انديشههاي نويني داشتند که در بسياري از سخنرانيها و مقالاتشان مطرح شده است. در همة زمينههاي فکري، اجتماعي و اقتصادي جهان اسلام، نظر داشتند. به تقريب مذاهب اسلامي توجه داشتند و روي آن کار ميکردند. ايشان عضو «مجمع البحوث الاسلامية» مصر بودند و در هر کنفرانس اسلامي که تشکيل ميشد حضور فعال و مؤثر داشتند. و روي همين اصل، در ايجاد تقريب و وحدت فعاليت بسياري داشتند. در مورد مطلبي که امروزه مطرح شده است، يعني گفتگوي بين اديان، ايشان پيشتاز بودند. همانطور که قبلاً اشاره کردم، آن زمان رفتن به يک کليسا و سخنراني کردن، بين روحانيون و علما يک نوع ضد ارزش بود! يک بار که از بيروت من خدمتشان بودم، گفتند که: ميآئيد برويم به صور؟ ظاهراً قرار بود فرداي آن روز يک تظاهراتي در دفاع از فلسطينيها در آنجا صورت بگيرد. گفتم: چرا نه؟ به اتفاق رفتيم و دکتر چمران هم در آنجا اقامت داشت. يادم هست که دکتر چمران اتاق خودش را براي استراحت در اختيار من گذاشت که تصوير نقاشيشدة زيبايي هم از آقاي دکتر طباطبايي بر ديوار آن آويزان شده بود. قبل از نماز صبح اسرائيليها منطقهاي را بمباران کردند که از شدّت انفجار بيدار شديم. نماز صبح را به امامت آقاي صدر خوانديم و امام موسي صدر به اتفاق دکتر چمران براي بازديد و سرکشي به منطقه رفتند.
الان درست يادم نيست که بعد از برگشتن از آن بازديد بود يا روز قبلش، امام موسي صدر به من گفتند: آقاي خسروشاهي، اينجا يک کشيشي هست که وقتي من تازه از قم آمده بودم، خيلي به من اظهار محبّت ميکرد. آن موقع من يک بچه طلبهاي بودم که تازه به صور آمده بودم. غريب بودم و ايشان به من خيلي محبّت کرد. الآن که خدا اين موقعيت را به من داده است، مايلم که جبران کنم و ميخواهم بدون خبر، به ديدن ايشان بروم. شما هم اگر مايل باشيد ميتوانيد بياييد. با هم رفتيم. اتفاقاً عيد مذهبي آنها بود و کشيش در سالن کليسا جلوس داشت. شخصيتهاي معروف منطقه به ديدن ايشان آمده بودند. وقتي که وي امام موسي صدر را ديد، خيلي خوشحال شد. پيدا بود که در ميان ميهمانان بر خود ميباليد که امام موسي صدر به ديدن ايشان آمده است. اين ديدار خيلي برايش مسرّتبخش بود. امام موسي صدر هم خيلي به ايشان احترام گذاشت.
نکتة مهمي که در اينجا ميخواهم بدان اشاره کنم، آن جاذبه و حالت کاريزمايي ايشان است. اين حالت کاريزمايي بر نفوذ ايشان در ميان مردم خيلي تأثير داشت. امام موسي صدر در ميان مردم که قرار ميگرفت، چه مسلمان و چه مسيحي، چه شيعه و چه سني، همه را تحت تأثير قرار ميداد. حتي در خارج از لبنان، يعني در هر جايي که بودند، مردم شيعه و سني ميآمدند تا ايشان را زيارت کنند، دور ايشان جمع ميشدند و عباي ايشان را لمس ميکردند. اين حالت در مورد همه کس نيست و فقط علماي مخصوص چنين بودند. مثلاً مرحوم آقاي حکيم را من يادم هست که به حج تشريف آورده بودند. خوب، هزاران تن از مقلدين ايشان در آنجا بودند و کسي اين نوع برخورد را انجام نميداد. اما امام صدر با آنکه آن موقع مرجع هم نبود، چنين موقعيتي داشت. من اين حالت کاريزمايي را قبل از همه در امام خميني (ره) يافتم، و بعد از ايشان هم در امام موسي صدر.
اما در مورد رهبراني که در صدد ارائة طرحي براي ادارة جامعه بودند، به نظر من اصلاً ايشان اين حرکت را آغاز کردند. ساختن يک جامعة شيعة نمونه در لبنان کار آساني نبود، آن هم با توجه به آن فقر علمي، اجتماعي و معنوي که از صدها سال پيش بر جامعة شيعة لبنان سايه افکنده بود... دکتر طباطبايي: و فقر رواني.
استاد خسروشاهي: دقيقاً! با آن فقر رواني و روحية حقارت و خودکمبيني که خود را شهروند درجه سوم ميدانستند. واقعاً اينکه کسي بيايد و اينها را از اين وضع درآورد، وضع مادي و معنوي آنان را ارتقا دهد و در يک سطح اعلايي قرار دهد، خيلي کار بزرگي است. نکتة مهم ديگر آن است که ايشان در عين حالي که
کوشش ميکردند تا جامعة شيعيان را رشد دهند و موقعيت مناسبي براي آنان فراهم کنند، اما هرگز در فکر آن نبودند که شيعيان را بر مسيحيان و ساير طوايف لبنان حاکم کنند. من يادم هست که اولين روز آغاز جنگ داخلي، در لبنان بودم. در اولين دقايق صبح خدمتشان رسيدم. که هنوز جنگ آغاز نشده بود آمادگي نداشتند، ولي بسيار احترام کردند و قرار شد که بعدازظهر، به اتفاق، به سمت «عاليه» برويم و به اصطلاح «گعده» کنيم. بعدازظهر که رفتم، ديدم که اوضاع غيرعادي است. تاکسي مرا تفتيش کردهاند و همه هم مسلح هستند. آقاي صدر تلفنهايي به ياسر عرفات و پير جَُمَيل زدند و حتي يادم هست که از جميل خواستند تا آن مجرمين را به ايشان تحويل دهد و هشدار دادند که در غير اين صورت ممکن است. جنگي آغاز گردد که به اين زوديها خاتمه نيابد. بعد خودشان توضيح دادند که اين رهبر فالانژيستهاست. به هر حال برنامة «عاليه» رفتن ما به هم خورد. چرا که هم اوضاع شلوغ بود و هم اينکه ايشان ميبايست در دفترشان باقي بمانند و براي حل بحران بکوشند. ديديم که دامنة اين جنگ تا پانزده سال بعد هم کشيده شد. آقاي صدر در آن روز به بافت جامعة لبنان اشاره کردند. تأکيد داشتند که ما نمي توانيم بگوييم، حالا چون شيعيان اکثريت دارند، پس قانون اساسي عوض شود و رئيس جمهور از شيعهها باشد. چون يک زماني مسيحيان هم همين را ميگفتند.
امروز در کشورمان صحبت از جامعة مدني و مدينةالنبي ميکنيم. واقعيت اين است که آن روز ايشان به فکر جامعة مشابهي بودند که شيعيان، اهل سنت، مسيحيان و طوايف ديگر در کنار يکديگر و هماهنگ با هم زندگي کنند. نه اينکه شيعه بر آنها تفوّقي داشته باشد، مسيحيان اهل ذمه باشند و از آنها جزيه! گرفته شود. درست است که اين ديدگاهها در اسلام هست، اما آيا واقعاً ضرورتي دارد که در عصر ما اين مسائل به همين شکل مطرح شوند؟ يا اينکه به عناوين ديگري هم ميتوانيم مسئله را اجرا کنيم؟ بدون آنکه طرف را برنجانيم و يا آنکه او را در طبقة دوم و سوم جامعة اسلامي قراردهيم. يقيناً در تشريع اين بخش از احکام اسلام، چنين نظري نبوده است که طرف تحقير گردد. حضرت پيامبر اکرم و ائمة بزرگوار ما هم چنين نظري نداشتند.
به هر حال، ايشان در مورد چگونگي ادارة جامعه يک ديدگاه وسيعي داشتند. نمونهاي هم که از جامعة شيعه درست کرده بودند، نشان ميدهد که در پي ادارة جامعهاي مشرقي براساس موازين ديني هستند. البته مراد من از موازين ديني قطعاً قشريگري و چسبيدن به ظواهر نيست.
منظور اين است که از اول همة احکام و «ما انزل الله» پياده گردند. يادم هست که در يکي از سفرهايم به لبنان، با ايشان به جلسهاي رفتيم که قرار بود در آن سخنراني کنند. وقتي وارد شديم ديدم که هفتاد در صد حضار دختر هستند و همه هم بيحجاب، با آن آرايشهاي خاص خودشان. به ايشان گفتم: آقا من نميتوانم اينجا بنشينم تا شما سخنراني کنيد. ايشان گفتند: آقاي خسروشاهي، اولاً اغلب اينها مسيحي هستند، اگر چه شيعههاي ما هم از نظر معلومات و اطلاعات مذهبي دست کمي از اينها ندارند. ثانياً اگر من هم براي اينها سخنراني نکنم، ديگر چه کسي اين کار را خواهد کرد؟ البته چون اين جا عکس ميگيرند و شما هم ميخواهيد به قم برگرديد، بهتر است در جايي بنشينيد که در انظار نباشيد. ما هم که ديگر عادت کردهايم، چوبش را خورديم و خواهيم خورد. همينطور هم شد. من در يکي از رديفهاي عقب پشت ستوني مستقر شدم. تا عکس ما در بين زنان و دختران بيحجاب منعکس نشود علي اي حال، امام موسي صدر يک سعة صدر واقعاً عجيبي داشتند که دوستان ما بعد از گذشت بيست سال متأسفانه هنوز به آن نرسيدهاند...
دکتر طباطبايي: در اين جا يک نمونه يادم ميآيد که يکي از دوستان ما در آمريکا، به نام آقاي دکتر کني، تعريف ميکرد. چندي پيش تلويزيون آمريکا به مناسبتي که به لبنان و آقاي صدر مربوط ميشد، با يک مرد مسيحي لبناني مصاحبه کرد. اين مرد يک بستنيفروش ساکن شهر صور بود که مورد ظلم يک بستنيفروش مسلمان و شيعه قرار گرفته بود. بستنيفروش مسلمان تبليغ ميکرد که رقيبش مسيحي است و براساس فتاواي فقها، اهل کتاب پاک نيستند. آن بستنيفروش مسيحي عملاً تحريم شد و زندگي برايش به صورت دشوار درآمد. تا اينکه صبح يکي از روزهاي جمعه نزد امام موسي صدر رفت و از اوضاع خود شکايت کرد. آقاي صدر هم بعد از نماز ظهر آن روز، به اتفاق جمعي از نمازگزاران به سمت بازار راه افتادند. وقتي به آن بستنيفروش رسيدند، آقاي صدر با وي خوش و بشي کردند و پرسيدند: شما امروز براي ما چه نوع بستني در نظر گرفتهايد؟ چند لحظهاي طول نکشيد که تمامي بستنيها به اتمام رسيدند. يعني آقاي صدر و همراهان هر کدام يکي را تناول کردند. از آن ساعت به بعد ديگر مشکل آن بستنيفروش حل شد. جالب آنکه وي عليرغم اصرار آقاي صدر، حاضر به اخذ مبلغ مربوط به بستني نگرديد. به همين دليل آقاي صدر مبلغ يادشده را از طرف اين بستنيفروش به جمعيت خيرية «البر و الاحسان» هديه کردند.
استاد خسروشاهي: بله! از اين قبيل نمونهها زياد بودند. به هر حال اگر بخواهم جواب سؤال اول شما را جمعبندي کنم، بايد بگويم که هر سه بُعدي که مطرح گرديد در شخصيت ايشان وجود داشتند. منتها بُعد اول بالقوه بود و مجالي براي ظهور آن فراهم نگرديد. در حالي که ابعاد دوم و سوم به فعليت رسيده بودند. درست هماند سيد جمالالدّين اسدآبادي. مرحوم سيد جمال کاملاً مشغول سياست و مبارزه شده بود و همواره اين طرف و آن طرف در حال حرکت بود. به همين جهت نرسيد افکار و تئوريهاي علمي خود را بپروراند و انتشار دهد. من اخيراً دو سه تا رساله از ايشان پيدا کردهام که در کتابخانة مجلس شوراي ملي موجود است. يکي از آنها الواردات في سرّ التجليات است و شما وقتي آن را ميخوانيد، احساس ميکنيد که گويي ملاصدرا، علامة طباطبايي يا امام خميني (ره) آن را نوشتهاند و دارند دربارة وحدت وجود صحبت ميکنند. رسالة ديگري هم پيدا کردم به نام مرآتالعارفين که عيناً همين جور است . يک سيدي در دوران جواني چنين انديشههايي دارد، يقيناً معلوم است که در دوران چهل سالگي به بالا، که زمان پختگي است، چه وضعيتي ميتواند داشته باشد؟ منتها از آن جايي که در آن مراحل بالا، گرفتار مسائل مبارزه شده است، ديگر مجالي براي ظهور فراهم نگرديد. يعني متأسفانه فرصتي براي شکوفائي انديشههاي علمي ـ فرهنگي پيش نيامد و همه چيز در سياست و مبارزه منحصر گرديد. من معتقدم که واقعاً اگر امام موسي صدر هم در قم يا نجف ميماندند. بر بسياري از فقهاء معاصر پيشي ميگرفتند و حتي ميتوان گفت که در فقه، صاحب مکتب جديدي ميشدند...
مهندس فيروزان: از استاد بزرگوار جناب آقاي خسروشاهي که مطالب و خاطرات بسيار لذّتبخشي را بيان کردند تشکر ميکنيم.
منبع : http://www.khosroshahi.ir/article/detail_art.php?artid=163&flag=3&merg=1
انتهای پیام